خواب و خاموشی
نویسنده:
شاهرخ مسکوب
امتیاز دهید
✔این کتاب سه مرثیه است با عنوان های: «قصه سهراب و نوشدارو» درباره سهراب سپهری، «به یاد رفتگان و دوستداران» درباره هوشنگ مافی و «غروب آفتاب» درباره امیرحسین جهانبگلو.
از این سه نوشته، نوشته دوم در ایران به چاپ نرسیده است. به خاطر برهنگی زبان، که به قول ناشر آن در لندن «شاید در ذائقه کسانی، تندتر از اندازه - کدام اندازه؟ - تلقی شود. اما همین تندی بی پرده و خاکی، به رغم نثر پوشیده و فاخر او در نوشته های تحقیقی اش شورانگیز است.»
ای کاش خود مسکوب می توانست برای مرگ خودش هم مرثیه ای بنویسد.
بخشی از کتاب: «... حالاتو هم به سنگینی کوه خوابیده ای. در خواب و خاموشی با کوه و زمستان و در عدم با تمامی هستی یکی شده ای. تقلای من بی ثمر است، این خواب عمیق را نمی توان آشفت. تو به ندای من جوابی نمی دهی. کوه نیستی که اگر اسم تو را فریاد کنم دست کم صدای خودم را باز بشنوم. تو مرگ کوهی، صدا را نمی گیری و انعکاس آن را بازنمی گردانی، یعنی که «از این دو راهه منزل» گذشته ایم و دیگر نمی توانیم به هم برسیم، آدمیزاد یک بار به دنیا می آید اما در هر جدایی یک بار تازه می میرد. مرگ دردی است که درمانش را با خود دارد، چون وقتی برسد دیگر دردی نمی ماند تا درمانی بخواهد. اما جدایی «دردی ست غیر مردن، کان را دوا نباشد/ پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن»...
بیشتر
از این سه نوشته، نوشته دوم در ایران به چاپ نرسیده است. به خاطر برهنگی زبان، که به قول ناشر آن در لندن «شاید در ذائقه کسانی، تندتر از اندازه - کدام اندازه؟ - تلقی شود. اما همین تندی بی پرده و خاکی، به رغم نثر پوشیده و فاخر او در نوشته های تحقیقی اش شورانگیز است.»
ای کاش خود مسکوب می توانست برای مرگ خودش هم مرثیه ای بنویسد.
بخشی از کتاب: «... حالاتو هم به سنگینی کوه خوابیده ای. در خواب و خاموشی با کوه و زمستان و در عدم با تمامی هستی یکی شده ای. تقلای من بی ثمر است، این خواب عمیق را نمی توان آشفت. تو به ندای من جوابی نمی دهی. کوه نیستی که اگر اسم تو را فریاد کنم دست کم صدای خودم را باز بشنوم. تو مرگ کوهی، صدا را نمی گیری و انعکاس آن را بازنمی گردانی، یعنی که «از این دو راهه منزل» گذشته ایم و دیگر نمی توانیم به هم برسیم، آدمیزاد یک بار به دنیا می آید اما در هر جدایی یک بار تازه می میرد. مرگ دردی است که درمانش را با خود دارد، چون وقتی برسد دیگر دردی نمی ماند تا درمانی بخواهد. اما جدایی «دردی ست غیر مردن، کان را دوا نباشد/ پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن»...
دیدگاههای کتاب الکترونیکی خواب و خاموشی
…
بیست و سوم دی
به امیر که نگاه میکنم خودم را میبینم که دارم میمیرم. چرا؟ برای این که در این دوستی، در وجود او چیزی را به امانت سپرده بودم که دارد نابود میشود؟
...
حالا دیگر از پرواز چیزی نمانده، و امیر ارسلان نامدار، اسیر قلعهی سنگباران، در طلسم مادر فولاد زره، هر روز زمینگیرتر از روز پیش، در تابوت اتاق فرو میرود.
در ضمن فهم و شعور پادشاه ما را باش! تازه وقتی هوس داستان میکرد، امیرارسلان نامدار برایش حکایت میکردند. آن پادشاهمان، نقیب الممالک هم استاندال و فلوبرمان، این هم خودمان. فرموده بودند " خودمان را در آینه تماشا کردیم، خودمان از خودمان خوشمان آمد."
پانزدهم بهمن
هوای سرد، خشک و گزندهییست. عصر ملالآوریست. دلم میخواهد سری به امیر بزنم. نمیدانم تعبیرش چه خواهد بود. دیدارهای پیاپی از آدم دم مرگ، بیمار را به شک میاندازد؟ مگر چه خبر شده؟
شانزدهم بهمن
...
باری این کنجکاوی مثل تند بادی در او میوزید و تا آخر عمر به این سو و آن سو میراندش. شرح تعرف و ترجمه رسالهی قشیریه را از جمله، او به من شناساند. و چاپ تازهی رسالات بابا افضل آخرین هدیهیی بود که چندی پیش به من داد. همان وقت که فریفتهی فکر و زبان انسان کامل و سرگذشت دردناک عزیز الدین نسفی بود.
... عزیز الدین نسفی هم از آن سر خراسان به اقلیم پارس رانده شده بود و آواره و غریب در مسجد ابرقوه روزگار میگذراند، و با جماعت درویشان آن دیار از دوستی آدمی و خدا، ساخت و کار گردش افلاک و ستارگان گفتوگوها میکرد، و گاه و بیگاه که از ستم روزگار به فغان میآمد میگفت " چه بودی اگر نبودمی"!
چقدر این عبارت به دل امیر نشسته بود...
پشت سر باد نمی آید
پشت سر پنجره ی سبز صنوبر بسته ست
پشت سر روی همه فرفره ها خاک نشسته ست
پشت سر خستگی تاربخ است
ناشر:دفتر خاک
مارس ۱۹۹۴ - لندن
فهرست:
قصه سهراب و نوشدارو
به یادرفتگان و دوستداران
غروب آفتاب